جدول جو
جدول جو

معنی باردار گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

باردار گشتن
(مُ خَ سَ)
میوه دار شدن. ثمرآوردن. حمل، باردار گشتن درخت. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود، برآینده بسوی فضا. (ناظم الاطباء). آنکه میجهد، برجسته. برآمده، برون. خارج. (دمزن) ، (اصطلاح حساب) جمع کل. (ناظم الاطباء) ، ضمیر بارز (در صرف عربی) در مقابل ضمیر مستتر است و عبارتند از ضمایر متصل مرفوع:
1- در ماضی، الف: کتبا، کتبتا (تثنیه). واو: کتبوا (جمع). ت ساکن: کتبت (مفرد غایب مؤنث). ن : کتبن (جمع غایب مؤنث). ت :کتبت (مفرد مخاطب مذکر). تما: کتبتما (تثنیۀ مخاطب مذکر و مؤنث). تم: کتبتم (جمع مخاطب مذکر) ، ت : کتبت (مفرد مخاطب مؤنث). تن ّ: کتبتن (جمع مخاطب مؤنث). ت : کتبت (متکلم وحده). نا: کتبنا (متکلم معالغیر).
2- در مضارع و امر: الف: یکتبان ، تکتبان ، اکتبا (تثنیه). واو: یکتبون، اکتبوا (جمع). ی: تکتبین، اکتبی (مفرد مخاطب مؤنث). ن : یکتبن، تکتبن، اکتبن (جمع). چنانکه ملاحظه شد الف و واو و نون میان ماضی و مضارع وامر مشترک اند و ’ی’ برای مضارع و امر است و بقیه بماضی اختصاص دارند. و این ضمایر را بدان سبب مرفوع خوانند که همیشه بجای فاعل باشند و معادل این ضمایر درزبان فارسی عبارتند از: م، ی، د، یم، ید، ند. ضمایرمتصل بفعل یا ضمایر فاعلی: م، ت، ش، مان، تان، شان. ضمایر متصل بفعل و اسم که آنها را ضمایر مفعولی و اضافی خوانند، آخرین رقانه از چهار رقانۀ ورق کاغذ نویسندگان. رقانۀ اول را صدر و آخر را بارز و میانه را وسط گویند. (ناظم الاطباء) (دمزن). رجوع به رقانه شود:
ور قلم در جهان کشد قهرش
بارز کون را دهد ترقین.
انوری.
کرده ترجیع حشو اشعارت
بارز صیت دیگران ترقین.
انوری.
بر اهل عقل چو کردند عرض دفتر تو
نبود بارز اعداء تو گل ترقین.
(محمدعوفی صاحب لباب الالباب).
و بر بارز روایات سلف که سربسر سهو بوده ترقین مینهاد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
باردار گشتن
باردار شدن
تصویری از باردار گشتن
تصویر باردار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عَ بَ)
بحضور امیر یا پادشاهی رسیدن: فتحعلیخان خودهم وارد و باریاب حضور گردید. (مجمل التواریخ گلستانه). رجوع به باریابی. باریاب شدن. بار یافتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ نَ)
حامله شدن. بچه در شکم داشتن. دارای جنین شدن. آبستن شدن. بار گرفتن. حمل گرفتن. باردار گشتن. و رجوع به باردار گشتن شود: و چنین گویند که چون آمنه باردار شد آوازی شنید. (قصص الانبیاء ص 214).
اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند
از نطفه های باد شود باغ باردار.
خاقانی.
زنی داشتم قانع و سازگار
قضا را شد آن زن ز من باردار.
نظامی.
شد از ابر نیسان صدف باردار
پدیدار شد لؤلؤ شاهوار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
از خواب برخاستن. بیدار گردیدن:
کنون چون برآرد سپهر آفتاب
سر شاه بیدار گردد ز خواب.
فردوسی.
گوئی همه زین پیش بخواب اندر بودند
زان خواب گران گشتند ایدون همه بیدار.
فرخی.
خداوند خانه بحرکت ایشان بیدار گشت. (کلیله و دمنه).
ببانگ دهل خواجه بیدار گشت
چه داند شب پاسبان چون گذشت.
سعدی.
، مجازاً، متنبه شدن. آگاه شدن. هوشیار شدن. از جهل و غفلت برآمدن:
پیری و جوانی چو شب و روز برآمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باردار شدن
تصویر باردار شدن
میوه دار شدن مثمر گردیدن (درخت)، آبستن گردیدن حامله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
حامله شدن، آبستن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد